جدول جو
جدول جو

معنی آتش برگ - جستجوی لغت در جدول جو

آتش برگ
آتش زنه، آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، فروزینه، شیاع، پیفه، آفروزه، پد، مرخ، حطب، پوک، پده، وقود، پرهازه، هود، آتش افروز، وقید
تصویری از آتش برگ
تصویر آتش برگ
فرهنگ فارسی عمید
آتش برگ
(تَ بَ)
چخماق. آتش زنه:
شد آنچنان برطوبت هوا که آتش برگ
ز سنگ قطره برون آورد بجای شرار.
حسین ثنائی
لغت نامه دهخدا
آتش برگ
آتش زنه چخماق
تصویری از آتش برگ
تصویر آتش برگ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آتش سری
تصویر آتش سری
تندخویی، خشمناکی، نابردباری، برای مثال مکن تیزمغزی و آتش سری / نه زاین سان بود مهتر لشکری (فردوسی - ۷/۵۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش بس
تصویر آتش بس
خودداری از جنگ و قطع تیراندازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش رنگ
تصویر آتش رنگ
قرمزرنگ، برای مثال تو دهیّ و تو آری از دل سنگ / آتش لعل و لعل آتش رنگ (نظامی۴ - ۵۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاش برگ
تصویر لاش برگ
برگ پلاسیده، برگ از درخت افتاده و پوسیده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
مرکز بلوک هشترود و قوریچای
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ)
غضب بسیار. خشم سخت. نابردباری:
مکن تیزمغزی و آتش سری
نه زینسان بود مهتر لشکری.
فردوسی.
بگودرز فرمود پس شهریار (کیخسرو)
که رفتی کمربستۀ کارزار
چو لشکر سوی مرز توران بری
مکن تیز دل را به آتش سری.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ بَ)
کنایه از صاحب ثروت و باسامان. (آنندراج) :
نخواهم دل از او خوش برگ گردد
که مفلس زود شادی مرگ گردد.
زلالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ دَ / دِ)
افسون که بدان آتش فرونشیند:
نسخه ای کز خط تست اندر دل سوزان من
سحر آتش بند یا تعویذ تب میخوانمش.
امیرخسرو دهلوی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سموم. باد گرم
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ)
چخماق. (فرهنگ نعمهاﷲ)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
در اصطلاح فیزیک، عمل دستگاه متراکم کننده گاز بنزین و بخار موتور. (فرهنگ فارسی معین) ، در اتومبیل به بخاری که از لولۀ اگزوز خارج می شود اطلاق می گردد. (فرهنگ فارسی معین) ، تربند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پارچه ای آغشته به آب گرم یا سرد که بر روی عضوی از بدن گذارند (مثلاً در سلمانیها پس از تراشیدن صورت یا جهت مداوای عضوی). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
سخت سرخ:
هست یکدانه لعل آتش رنگ
بهتراز صدهزار خرمن سنگ.
مکتبی.
- آب آتش رنگ، مجازاً، شراب:
برحذر باش زآب آتش رنگ
که تفش اژدها است، تاب نهنگ.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از آتش بس
تصویر آتش بس
متوقف کردن تیر اندازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش سگ
تصویر آتش سگ
گیاهی دارویی است بنفسجالکتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تک برگ
تصویر تک برگ
اصطلاح ورق بازان در بازی ورق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش سری
تصویر آتش سری
غضب بسیار، خشم سخت، نا بردباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش باد
تصویر آتش باد
سموم، باد گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش بند
تصویر آتش بند
فسونی که بدان آتش فرو نشیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش رنگ
تصویر آتش رنگ
سخت سرخ، به رنگ سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ورق اول بازی از آن او باشد کسی که ورق اول بازی را بدو دهند سر برگ، پوسته ای که پیش از پیدایش برگ ظاهر شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش باد
تصویر آتش باد
باد گرم، باد مسموم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آتش بس
تصویر آتش بس
((~. بَ))
دستور خودداری از تیراندازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آیس برگ
تصویر آیس برگ
یخ کوه
فرهنگ واژه فارسی سره
آتشین، آتش فام، آذرگون، آذرین، سرخ، سرخ فام، قرمز، لاله گون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از آتش بس
تصویر آتش بس
Truce
دیکشنری فارسی به انگلیسی
درخشش برق آسمان آذرخش
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از آتش بس
تصویر آتش بس
перемирие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آتش بس
تصویر آتش بس
Waffenruhe
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آتش بس
تصویر آتش بس
перемир'я
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آتش بس
تصویر آتش بس
rozejm
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آتش بس
تصویر آتش بس
停战
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آتش بس
تصویر آتش بس
trégua
دیکشنری فارسی به پرتغالی